مرداب کانایما، ونزوئلا
- سایر موارد
این دومین سفر هوایی به ونزوئلا بود، اما این واقعیت کار را آسانتر نکرد. ما بهترین زمان را برای این سفر انتخاب نکردیم: ونزوئلا در بحران اقتصادی و اجتماعی است. دوستان ما با شنیدن اینکه ما به این کشور میرویم سعی کردند ما را از این کار متقاعد کنند، برخی فقط فکر کردند که ما دیوانه هستیم.
اما ما یک پرواز طولانی اقیانوس اطلس را پشت سر گذاشتیم و داگلاس پیری در راه بود تا ما را به کانایما بیاورد. مسافران آنقدر زیاد نبودند – عمدتاً ما و چمدان هایمان که نمی توانستیم در محفظه بار بگذاریم.
کانایما یک پارک ملی در جنوب شرقی ونزوئلا است که تقریباً از تمدن جدا شده است. هیچ جادهای به این مکان منتهی نمی شود. تنها راه رسیدن به آنجا از طریق هوا یا آب است. در دوردستها میتوانستیم مرداب کانایما و کوههای رومیزی به نام تپویس را ببینیم. و ما اینجا بودیم!
از هواپیما پیاده شدیم، چمدانهایمان را پیاده کردیم و آن را در کامیونی گذاشتیم که با خوشحالی از روی دست اندازها پرید و به سمت اقامتگاهمان در ساحل تالاب حرکت کردیم. در ورودی، با طوطیهای عجیب و غریب و یک توکان خانگی “دوستانه” که سعی میکرد به نشانه دوستی یکی از انگشتان پایم را پاره کند، از ما استقبال کردند. روز بعد قرار بود با هلیکوپتر به سمت آنجل فالز پرواز کنیم. در ضمن میخواستیم بعد از یک سفر طولانی کمی استراحت کنیم.
اولین خبر خوب نبود: هلیکوپتر خراب شد و نیاز به تعمیر داشت، بنابراین مجبور شدیم پرواز خود را به تعویق بیندازیم. به این ترتیب تصمیم گرفتیم این روز را با گرفتن عکس از تالاب بگذرانیم.
تالاب کانایما که توسط سواحل و آبشارهای زیبا احاطه شده است، بسیار زیبا است. پر جریانترین آبشارها هاچا، گولوندرینا و اوکایما، آبشارهای کوچکتر ساپیتو و ساپو هستند و همچنین یک رپید بزرگ به نام آرا وجود دارد.
با همراهی راهنمای خود نیکلاس و یک قایقران هندی به سمت آبشار هاچا واقع در طرف مقابل تالاب حرکت کردیم. آب درحال سقوط تونلی را پنهان میکند که در تمام عرض آبشار کشیده شده است. در ابتدا کمی احساس ناراحتی میکردیم: نمیتوانستیم چیزی در پشت این سایه آب ببینیم و مجبور شدیم به ناشناخته قدم بگذاریم. اما به محض اینکه از دیوار آب عبور کردیم، خود را در غاری مرطوب با گیاه لیانا دیدیم. با کمال تعجب، نور کافی در داخل این غار وجود داشت: خورشید از بین پاششها میشکند، پرتوهای خورشید روی دیوارها بازی میکردند. چه خوب که چند کیسه پلاستیکی داشتیم و دوربین هایمان را در آنها پنهان کردیم! آب از همه جا سرازیر شد، بهنظر میرسید که پاششها نه تنها از بالا بلکه از هر طرف میپرید. اگرچه عکاسی از داخل این غار نسبتاً دشوار بود،
بسته به ضخامت جریان، رنگ آب درحال تغییر بود: سمت راست آبشار تقریبا شفاف بود و آسمان آبی دیده میشد. سمت چپ بسیار متراکمتر بود و دارای سایههای مختلف نارنجی بود. آنقدر آب زیاد بود که غرشی که از آن ایجاد میشد صدایمان را کر میکرد، پاششهای کوچکی در هوا میپیچید. بهنظر میرسید زمان زیادی را در آن طرف آبشار گذرانده ایم تا اینکه از طریق جریان برگشتیم و دوباره توانستیم آفتاب را ببینیم. وظیفه بعدی ما گرفتن آبشار از بالا بود، بنابراین شروع به بالا رفتن از یک شیب تند کردیم.
با غلبه بر یک صعود لغزنده و مرطوب پوشیده از لیانا و ریشه، از یک صخره تخت سنگی بالا رفتیم. جای خوبی بود که به کل تالاب و آبشار مشرف بود. استاس پهپاد ما را پرتاب کرد و ما چندین رویکرد در ارتفاعات مختلف داشتیم، گاهی اوقات پهپاد را تقریباً تا لبه آب پایین میآوردیم. جریانهای نیرومند درحال شکستن و ایجاد رنگین کمانهای زیبا بودند.
در همین حین، خورشید درحال غروب بود و نیکلاس به ما هشدار داد: “برای آمدن دوستان کوچکمان آماده شوید”. سرگشتگی ما را دید و با لبخند توضیح داد: پوری پوری ظاهر میشود، نوعی پشه کوچک، حشرات بد، زیاد گاز بگیرید. باید بگوییم که پشهها در کانایما چندان تهاجمی نبودند، اما دربارهٔ پوری پوری…
نزدیک بود خورشید غروب کند و ما هنوز مجبور بودیم به سمت قایق برگردیم. دوباره از تونل زیر آبشار گذشتیم، دوش گرفتیم، در امتداد لاین به سمت تالاب راه افتادیم و قایق چوبی ما با موتوری قدرتمند در راه بود تا ما را به اقامتگاه برگرداند. به دلیل عرض جغرافیایی استوایی، شب معمولاً به سرعت میافتد، بنابراین ما در تاریکی به اسکله نزدیک شدیم. باد از میان نخلها میوزید و آسمان پرستاره بالای آنها دیده میشد.
روز بعد دوباره نتوانستیم با هلیکوپتر پرواز کنیم، بنابراین تصمیم گرفتیم یکبار دیگر از آبشار هاچا بازدید کنیم و برای عکس گرفتن از داخل غار مجهزتر شویم. آب در خود نهر نسبتاً گرم بود، اما هوای غار به اندازه کافی نور خورشید را دریافت نمی کرد تا کاملا گرم شود، بنابراین چند بار بیرون رفتیم تا خودمان را گرم کنیم.
اما بزرگترین مشکل پاشیدن آب بود: فیلترهای لنز در عرض چند ثانیه با قطرات پوشانده شدند. اما تصویر واقعاً جذاب بود و ارزش تلاش را داشت. با آستین خیس لنزها را پاک کردم و بارها و بارها عکس گرفتم. در عین حال تنها جایی بود که پوری پوری نمی توانست ما را بهدست بیاورد!
فقط روز بعد بود که هلیکوپتر در اختیار ما بود و بالاخره توانستیم به سمت آبشار عظیم فرشته پرواز کنیم. با پرواز بر فراز آبشار هاچا، آن را تکان دادیم که انگار یکی از دوستان قدیمی ماست.
عکس و متن از سرگئی شاندین و استاس سدوف