آبشار ویکتوریا، زامبیا زیمباوه، آفریقا

آبشار ویکتوریا، زامبیا زیمباوه، آفریقا

آبشار ویکتوریا اولین برداشت ها

سفر ما به آبشار آسان نبود. ما مجبور شدیم چندین مسیر هواپیما را طی کنیم، در مناطق زمانی و آب و هوایی مختلف سفر کنیم و در نتیجه بیش از 24 ساعت طول کشید تا به لیوینگ استون برسیم. به محض رسیدن به هتل، چمدان هایمان را آنجا گذاشتیم و بلافاصله به سمت آبشار حرکت کردیم. خورشید از قبل در راه افق بود.

در ماه اکتبر سطح آب در رودخانه زامبزی نسبتاً کم است، بنابراین دره آبشار تا حدی خشک بود. اما این دقیقاً همان چیزی بود که ما به آن نیاز داشتیم: در این زمان از سال می‌توان پیاده به جزیره کوچک لیوینگستون رفت و وارد استخر شیطان شد. نزدیک لبه دره ایستاده بودیم درحالی‌که خورشید آبشار اصلی را روشن می‌کرد. مدت‌ها پیش، زمانی‌که کاشف دیوید لیوینگستون برای اولین‌بار آبشار را از دور دید، برخی می‌گویند، او آن را با آتش سوزی در ساوانا اشتباه گرفت. نکته این است که وقتی آب از ارتفاع صد متری سقوط می‌کند، به هزاران قطره تقسیم می‌شود که ابرهای غول پیکری را ایجاد می‌کند که از فاصله چند کیلومتری قابل مشاهده است. مردم محلی آن را “Mosi Oa Tunya” می‌نامند که به معنای “دود رعد و برق” است.

آبشار ویکتوریا

 

حیات وحش در پارک ملی

روز بعد به کاوش در منطقه و گرفتن تمام مجوزهای لازم برای عکس گرفتن در پارک ملی پرداختیم. همزمان با اهالی پارک آشنا شدیم. آب‌های قدرتمند زامبزی حیوانات زیادی را به خود جذب می‌کند. در اینجا می‌توان میمون ها، اسب آبی ها، فیل‌ها و زرافه‌ها را ملاقات کرد. فیل‌ها می‌توانند به راحتی در رودخانه راه بروند و درختان را در مسیر خود بشکنند. با مشاهده آن، برنامه‌هایم را برای رفتن به پارک در شب به تعویق انداختم: فکر ملاقات با یک فیل در یک مسیر کوچک در نیمه‌شب اصلاً خوشایند نبود. و دربارهٔ زرافه ها، یک روز موفق شدم کاملاً به آن‌ها نزدیک شوم: برای گرفتن عکس‌های خوب از این حیوانات، باید در فاصله چند متری باشید. اما با وجود اینکه زرافه‌ها به حضور مردم عادت کردند، هنوز آن‌ها کاملا مشکوک بودند و با پاهای بلندشان از من دور می‌شدند. تنها چند ساعت سپری کردن در شعله‌های خورشید مرا به موفقیت نزدیک کرد. کنجکاوی آن‌ها بیشتر شد و نزدیکتر شدند تا به آن مرد پر سر و صدا با دوربین نگاه کنند. صبوری من با چندین عکس خوب که موفق شدم بسازم پاداش گرفت.

آبشار ویکتوریا

میمون‌ها ارزش ذکر ویژه دارند. آنها موجوداتی هستند که از هیچکس نمی ترسند. میمون‌ها ناگهان حمله می‌کنند، کوله پشتی و بند دوربینت را می‌کشند، دندان‌هایشان را نشان می‌دهند. اگر متوجه غذا روی شما شدند، می‌توانید با آن خداحافظی کنید. در واقع، یک گروه از میمون‌ها در راه شما بسیار خطرناک است. آنها فقط در کارتون زیبا و دوست داشتنی به‌نظر می‌رسند. در زندگی واقعی بهتر است از آن‌ها دوری کنید. میمون‌ها اجازه نداشتند در محوطه هتل ما ظاهر شوند. اما من شاهد بودم که چگونه یک بابون نسبتا گستاخ توانست از حصار بالا برود، صبحانه دو زن ترسیده را بدزدد و با خنده دو نگهبان فرار کند.

 

جزیره لیوینگستون و سقوط شیطان

مقاصدی که بیشتر از دیگران به ما علاقه داشت جزیره لیوینگستون و استخر شیطان بود. این جزیره در وسط رودخانه قرار دارد و معمولاً توسط آب احاطه شده است. در فصل خشک سطح آب کاهش می‌یابد و می‌توانید پیاده به جزیره بروید. با این حال، این جزیره یک قلمرو خصوصی است، بنابراین تعداد افراد مجاز برای بازدید از آن محدود است و باید با راهنما همراه شوند. تقاضا برای بازدید زیاد است، بنابراین ما فقط در روز بعد موفق شدیم به جزیره برسیم.

آبشار ویکتوریا

جالب‌ترین چیزی که در اینجا بازدیدکنندگان را به خود جلب می‌کند، استخر شیطان است. در نزدیکی لبه آبشار یک عمق کوچک با جریان آب ضعیف وجود دارد. می توانید به لبه آن نگاه کنید و ببینید که چگونه حجم عظیمی از آب به ناکجاآباد می‌ریزد. کاملا شگفت انگیز به‌نظر می‌رسد! برای رسیدن به استخر، باید از طریق یک کانال کوچک شنا کنید، روی یک خط الراس سنگی راه بروید و سپس به داخل استخر سر بزنید. در ابتدا قرار بود با استفاده از یک میله بلند که دوربینی به آن وصل شده بود عکس بگیریم. من حتی موفق شدم با این همه تجهیزات درست تا استخر شنا کنم، اما متوجه شدیم که این روش به اندازه کافی خوب نیست. به هر حال بهترین عکس‌های ما با کمک پهپاد ما گرفته شده است.

در طول فصل بارندگی حدود 500000 تن آب در هر دقیقه از آبشار عبور می‌کند. در زمان ورود ما این مقدار بسیار کمتر بود، اما با این حال بسیار چشمگیر به‌نظر می‌رسید. آب درحال ریزش چنان سروصدا می‌کرد که وقتی نزدیک آن ایستاده بودی به سختی می‌توانستی حرف بزنی.

اولین روز عکس‌برداری ما به شکست منجر شد. دکل دوربین ما خراب شد و “نتیجه” کل روز کاری به‌همراه تمام تجهیزات ما به رودخانه افتاد. ما سعی می‌کردیم آن را بگیریم و حتی برای هر کسی که آن را پیدا کند، جایزه تعیین کردیم. اما همه اینها بیهوده بود: فقط قهقهه اسب آبی روی زامبزی پخش شد. ما موفق نشدیم دوربین هایمان را نجات دهیم.

آبشار ویکتوریا

 

رفتینگ

زامبزی نه تنها به خاطر آبشار ویکتوریا، بلکه به خاطر رپیدهایش نیز معروف است: آماتورهای رفتینگ و کایاک از سراسر جهان به اینجا می‌آیند. ما تصمیم گرفتیم به تپه‌ها نگاه کنیم و برای این موضوع به یک قایق نیاز داشتیم. راستش را بخواهید، فکر می‌کردم سفر آسانی است، اما خیلی جدی‌تر بود.

پس از دریافت جلیقه‌های نجات، کلاه ایمنی و پاروهای خود، به سمت رودخانه حرکت کردیم و در آنجا عده‌ای عاشق ماجراجویی پیدا کردیم. سوار یک قایق زرد رنگ شدیم و به راه افتادیم. کاپیتان ما بلافاصله به من هشدار داد که تا رسیدن به رپید هفتم حتی سعی نکنم از دوربینم استفاده کنم زیرا همه اعضای تیم باید پارو بزنند. بنابراین متوجه شدم که امیدم برای یک سفر آسان از بین رفته است.

آبشار ویکتوریا

19 رپید و بیش از 30 کیلومتر آب سفید منتظر ما بود. ملوانان ما پیتر و ریتا بودند – زوج مسن پر از روحیه ماجراجویی. همانطور که بعدا مشخص شد، آن‌ها برای یک سفر پنج روزه در رودخانه حرکت کرده بودند و روحیه بسیار قاطعی داشتند.

پاروها را برداشتیم و به راه افتادیم. اینجا اولین رپید بود! پاشیدن آب، سقوط سریع قایق به سمت پایین، جارو کردن پاروها – و اینجا بودیم، اولین تفنگ را پشت سر گذاشتیم! خوب، بسیار خنده دار، اما خیس.

با توصیف همه رپیدها شما را خسته نخواهم کرد، فقط نام برخی از آن‌ها را می‌گویم: دیگ جوشان، پلکان بهشت ​​(رپید 5 درجه، بالاترین کلاس مجاز برای رفتینگ تجاری)، توالت شیطان. کاسه، Commercial Suicide (نمره سریع 6 – بالاترین کلاس در رفتینگ؛ ما باید از طریق زمین می‌گذشتیم)، The Gnashing Jaws Of Death، The Washing Machine، Double Trouble و Oblivion (یکی از سخت ترین‌ها در رودخانه). در واقع، یک نام خشن همیشه نشان دهنده سختی تندرو نبود: در میانه ماجراجویی ما حتی موفق شدم دوربینم را بیرون بیاورم و چند عکس بگیرم.

آبشار ویکتوریا

در همین حین داشتیم به Oblivion نزدیک می‌شدیم. کاپیتان ما تمام وسایل ما را با دو طناب به قایق بست و به‌نظر می‌رسید سفر ما جدی شده بود. احتمال گردش مالی در این رپید 60 درصد بود. اما راه برگشتی وجود ندارد!

Oblivion آنقدر بزرگ نبود، اما بسیار چشمگیر به‌نظر می‌رسید. ما به شدت روی پاروها کار می‌کردیم، قایق در جویبار می‌چرخید، پاشیدن آب عظیمی در همه جا. و ناگهان متوجه شدم که بر فراز قایق و سپس زیر آن پرواز می‌کنم. “خب، حالا من از دریا خارج شدم.” جایی نزدیک ریتا هم شنا می‌کرد. وقتی متوجه شدم که پاروی من گم نشده است، دوباره آن را داخل قایق انداختم.

در واقع، علیرغم این واقعیت که تمام سمت چپ قایق جارو شده بود، ما آنقدرها هم بد نبودیم. با این وجود، همه وسایل سالم بود و ما موفق شدیم عکس‌های خوبی هم بگیریم.

دره

پس از گذشتن از این همه تند روی رودخانه، تصمیم گرفتیم با استفاده از پهپاد خود چند عکس از آن‌ها از دره بگیریم. اما راه رسیدن به دره زامبزی به این راحتی نبود.

صبح راهنمای ما برنت ما را به لبه دره سوار کرد و دو نفر دیگر را معرفی کرد که راه را می‌دانستند و در حمل تجهیزات سنگین ما کمک می‌کردند. خود راه یک راه باریک بود که ماهیگیران هر از گاهی از آن استفاده می‌کردند، هرچند به‌نظر می‌رسید که اصلاً از آن استفاده نمی کردند.

بچه‌ها با خوشحالی جلو رفتند، استاس با یک پهپاد روی شانه‌اش سعی می‌کرد با آن‌ها همراه شود و در نهایت من بودم که خودم را پشت سر همه آن‌ها می‌کشیدم. هوا هر از چند گاهی بیشتر و بیشتر می‌شد، کوچه باریک خشک به طرز خائنانه‌ای فرو می‌ریخت. خیلی زود دیدم همراهانم را از دست دادم. بوته‌های انبوهی که در امتداد لاین رشد می‌کردند، خوشه‌های زیادی داشتند که لباس هایم را خراش می‌داد. کفش هایم پر از شن و سنگ بود. از نفس افتاده به طرف رودخانه رفتم که دوستانم را در آنجا پیدا کردم. آنها خیلی بهتر از من به‌نظر نمی رسیدند، اما به‌نظر می‌رسید که شادتر بودند. فکر می‌کردم سفر ما به پایان رسیده است، اما معلوم شد که باید از سنگ‌های بزرگ و صخره‌های کنار رودخانه بالا برویم. من باید در همان ابتدا تسلیم می‌شدم؟

آبشار ویکتوریا

اما خوشبختانه، مشخص شد که بالا رفتن از سنگ‌ها آسان‌تر از راه رفتن در یک مسیر درحال فروپاشی است. به زودی به تندرو رسیدیم و منتظر ماندیم تا کسی از رودخانه پایین بیاید. ناوبری به درستی کار نمی کرد، بنابراین Stas مجبور شد پهپاد را به‌صورت دستی کنترل کند و من پرواز را اصلاح می‌کردم و نشانگرهای دستگاه را تماشا می‌کردم. ما دیدیم که چند قایق واژگون می‌شوند – آن سرعت واقعاً دشوار بود. اما همه تیم‌ها آن را با موفقیت پشت سر گذاشته بودند.

ظهر نزدیک می‌شد، صخره‌های سیاه داغ می‌شدند – هیچ راه فراری از خورشید وجود نداشت. تقریباً آب آشامیدنی ما تمام شد (به خاطر داشته باشید که هنوز یک سفر بازگشت به هتل در پیش داشتیم).

و این سفر برگشت ما حتی سخت‌تر شد. ما نمی توانستیم سنگ‌ها را لمس کنیم، کف کفش شروع به آب شدن کرد. تنها راه زنده ماندن ادامه راه رفتن بود. بالاخره به لاین رسیدیم و به سمت بالا راه افتادیم. پنجاه قدم متوقف کردن. نفس کشیدن. صد قدم – یک جرعه آب. پنجاه قدم دیگر…

آبشار ویکتوریا

وقتی بوته‌های سیخ‌دار که در مسیر پایین آزارم می‌دادند ظاهر شدند، تقریباً خوشحال شدم – حداقل یک سایه. بچه‌ها به شدت نفس می‌کشیدند. جای تعجب نیست – آن‌ها وزن اضافی داشتند، درحالی‌که من فقط یک کوله پشتی کوچک حمل می‌کردم. کم کم داشتیم به سمت بالا می‌رفتیم.

پس از مدتی که به‌نظر ابدیت بود، با برنت مواجه شدیم که با یک جعبه آب خنک از ما استقبال کرد. تا به حال اینقدر خوشمزه نشده بود.

 

عبور از مرز

روز نسبتا پر حادثه بود. پس از اینکه پس از بازدید از دره بهبود یافتیم، به سرعت چمدان هایمان را برداشتیم و به سمت مرز حرکت کردیم. در زامبیا یک هلیکوپتر منتظر ما بود، اما زمان زیادی نداشتیم. به سرعت از مرز رد شدیم و یک راننده تاکسی را گرفتیم که موافقت کرد ما را فقط تا مرز زامبیا سوار کند، اما نه بیشتر – او فقط بین مرزها کار می‌کرد.

در حالی که مشغول چمدان‌هایمان بودیم، میمون‌های حیله‌گر چند ساندویچ را در کیفم دیدند و سعی کردند آن‌ها را ببرند. اما چنین شانسی برای آن‌ها وجود ندارد: من با غذای خود مبارزه کردم و با نفرین شدن توسط آنها، موفق شدم به راحتی عقب نشینی کنم. خیلی خوب بود که خلبان‌ها ماشینی برای ما فرستادند و خیلی زود سوار بر جاده‌ای پر دست انداز شدیم.

آبشار ویکتوریا

 

هلیکوپتر

سکوی هلیکوپتر روی تپه‌ای نزدیک یک بائوباب بزرگ قرار داشت که از دور کاملاً قابل توجه بود. مایک خلبان ما در هلیکوپتر منتظر ماست.

همه وسایل لازم را برداشتیم و سوار هلیکوپتر شدیم. من روی صندلی عقب نشستم، استاس صندلی جلو را گرفت. در طول پرواز درب عقب باز بود تا بتوانیم عکس بگیریم. در ابتدا پرواز با در باز بسیار ترسناک بود، اما دیدن این همه سرزمین شگفت انگیز ترس را جبران کرد. پس از انجام چند پرواز آزمایشی بر فراز دره، در ساوانا فرود آمدیم تا تجهیزات خود را در قسمت بیرونی هلی کوپتر بپوشانیم. با سر و صدای روتور هلیکوپتر، ما به داخل دره شیرجه زدیم و کاملاً نزدیک به رودخانه پرواز کردیم، کناره‌نشینی کردیم و سپس به سمت غروب خورشید ارتفاع گرفتیم. به این ترتیب ما چند پل هوایی بیشتری در ارتفاعات مختلف انجام دادیم. مایک به طرز ماهرانه‌ای هلیکوپتر را اداره کرد: در در باز می‌توانستیم آسمان، سپس رودخانه، دیواره دره و سپس دوباره آسمان را ببینیم. چند پیچ ​​تند و دوباره متوجه شدیم که بر فراز ساوانا پرواز می‌کنیم و به سمت آبشار اصلی می‌رویم. پاشیدن آب رنگ‌های غروب خورشید را منعکس می‌کرد. آبشار از بالا چندان ترسناک به‌نظر نمی رسید، اما همچنان بسیار قدرتمند باقی مانده بود. در اینجا مایک دو پرواز دیگر انجام داد و ما در راه بازگشت به بائوباب آشنا بودیم. زمان در طول پرواز به سرعت در جریان بود. خورشید تقریباً پشت تپه‌ها بود.

پایان

دو هفته ما در آفریقا بالاخره به پایان رسید. وقته خونه رفتنه. چهار پرواز و تقریباً 48 ساعت طول می‌کشد تا به خانه برسیم. اما برخی از مواد ویژه با ما وجود دارد – ویدیوهای منحصربفرد از آبشار ویکتوریا. یعنی همه چیز بیهوده نبود.

متن و عکس از سرگئی شاندین ، استاس سدوف

موارد مشابه:

آبشار ویکتوریا، زامبیا زیمباوه، آفریقاآبشار ویکتوریا، زامبیا زیمباوه، آفریقا
★★★★★ برای مشاهده و تماشای پخش آنلاین و دانلود رایگان آبشار ویکتوریا، زامبیا زیمباوه، آفریقا بر روی لینک اشاره نمایید …آبشار ویکتوریا، زامبیا زیمباوه، آفریقا