آتشفشان برومو، در جاوه، اندونزی
- سایر موارد
یکی از معروفترین آتشفشانهای اندونزی در اینجا، در جزیره جاوه واقع شده است. نام آن برومو است و یک آتشفشان فعال است: دهانه آن به طور دائم دود و بخار تولید میکند و گهگاه فورانهایی رخ میدهد (آخرین فوران در سال 2012 بود). در عین حال این آتشفشان به راحتی قابل دسترسی است: میتوان با ماشین به پای کوه رسید و سپس از پلهها بالا رفت تا دهانه آتشفشان را بهدست آورد. باید بگوییم که بسیار سادهتر از آتشفشانهای کامچاتکا است. و ارتفاع آتشفشان چندان زیاد نیست، فقط 2392 متر است. به همین دلیل است که برومو یکی از محبوبترین آتشفشانها است که هر روز صدها گردشگر از آن بازدید میکنند.
در واقع، چهار آتشفشان دیگر در داخل دهانه تنگر قرار دارند: علاوه بر برومو، کوه باتوک (2470 متر)، کوه کورسی (2581 متر)، کوه واتانگان (2661 متر) و کوه ویدودارن (2650 متر) وجود دارد، اما برومو تنها فعال است. آتشفشان در میان آنها در خارج از منطقه کالدرا چندین قله دیگر وجود دارد که سمرو (3676 متر) یکی ازآنها است، بلندترین کوه جزیره جاوه و همچنین یک آتشفشان فعال.
راه ما به برومو از فرودگاه شهر سورابایا شروع شد. سوار اتوبوس شدیم، سفری طولانی به پارک ملی برومو تنگر سمرو داشتیم. در راه ما هوا بدتر میشد: درحالیکه بیرون از پنجره مزارع درحال تغییر به مسیر کوهستانی مارپیچ بودند، باران شروع به باریدن کرد. سپس در یک ساعت باران به مه غلیظ تبدیل شد. وقتی به برومو رسیدیم، فقط میتوانستیم ابرهایی از غبار خاکستری را در لبه دهانه تنگر تشخیص دهیم. جایی پشت سر آنها آتشفشان از ما پنهان شده بود.
مردم محلی ما را متقاعد کردند که هوا کاملاً معمولی است. آنها گفتند: “همیشه بعد از ظهر باران میبارد” و این احتمال وجود داشت که مه حل شود و به ما اجازه دهد برومو را ببینیم. در همین حین بارندگی شدیدتر میشد و ما اصلاً تشویق نمی شدیم. اما صرف نظر از آب و هوا، ما پذیرفتیم که به سمت دهانه دهان فرود بیاییم.
وقتی رفتیم هوا تاریک بود. در مقایسه با گرمای یوگیاکارتا و جاکارتا، در ابتدا از احساس خنکی کوهستان بسیار خرسند بودیم. اما خیلی زود این سرما شروع به سرد کردن استخوانهای ما کرد. لندکروز قدیمی اما قابل اعتماد ما را بر روی مزرعه گدازههای سخت شده حمل میکرد. راننده ما درحالیکه دندانهایش با ریتم موتور به هم میخورد، میلرزید و در پتو میپیچید. سعی میکردم بفهمم که او چگونه توانست جاده را در این مه پیدا کند، اما بیهوده: همه جهات در این مه خاکستری برای من یکسان بهنظر میرسید. اما به زودی شبح یک معبد را دیدیم: به آن مکان رسیدیم.
معبد هندو Pura Luhur Poten توسط ساکنان محلی تولید شده است و درست در پای Bromo واقع شده است. معبد نسبتا فروتن است، حتی میتوان گفت زاهدانه است. یک بار در سال تعطیلات یادنیا کاسادا که یک ماه طول میکشد در اینجا برگزار میشود. در این جشن، مردم قربانیهای خاصی میکنند: برنج، میوهها، سبزیجات، گلها، حتی مرغ را همراه با گاوهای کوچک به دهانه آتشفشان میاندازند تا نیروهای خفته آتشفشان را تسکین دهند. اما با وجود فداکاری ها، آتشفشان هر چندسال یکبار بیدار میشود. آثار گدازه در دامنه کوه باقی مانده از این فعالیت است.
کف دهانه اطراف آتشفشان پوشیده از خاکستر است، عملاً هیچ گیاهی در اینجا یافت نمی شود. امواج سیاه خاکستر تپههای شنی ایجاد میکند. این مکان “دریای شن” نامیده میشود. جای تعجب نیست: ماسه به راحتی وارد کفشهای ما میشد.
در همین حین مه تقریباً حل شد، خورشید ظاهر شد. استاس پهپاد ما را به فضا پرتاب کرد و اولین پرواز خود را انجام داد و عکسهایی را برای پانورامای کوه باتوک و معبد پورا لوهور پوتن تهیه کرد.
با ظهور خورشید گردشگران دهانه دهان را پر کردند. خیلی زود تعداد مردم زیاد شد و مجبور شدیم همراه با جمعیت از دهانه آتشفشان بالا برویم. 250 پله از معبد به بالا منتهی میشود. بهنظر میرسد صعود چندان بالا نیست، به خصوص از پایین. اما بهنظر میرسید ارتفاع و ابرهای مه گوگردی به تجهیزات ما که به سمت بالا حمل میکردیم وزن اضافه میکرد.
با بند آمدن نفس، سرانجام به لبه دهانه رسیدیم که مجسمه گانشا – خدای خرد هندی – به ما سلام کرد. دود غلیظی از دهانه بیرون میآمد، میتوانستیم چیزی را در اعماق بشنویم که درحال جوشیدن است. باد دوباره چند ابر به اینجا آورد، آنها به سرعت بالای برومو را احاطه کردند. هر از چند گاهی خورشید بیرون میآمد. تبخیرهای گوگردی به ما اجازه نمی داد به درستی نفس بکشیم. در مدتی باد تغییر کرد و نفس کشیدن آسان شد. ما پهپاد خود را پرتاب کردیم، از پانورامای کارتر عکس گرفتیم و حتی بر فراز گلوی آتشفشان پرواز کردیم. دود آتشفشان سمرو از دور دیده میشد. این شروع روز خوبی بود!
با پایین آمدن از برومو و تکان دادن تمام شنهای سیاه از کفش هایمان، سوار ماشین شدیم و سوار شدیم. تمام شب قبل باران میبارید به طوری که شنهای سیاه خیس شدند. خورشید این شنهای متراکم را گرم میکرد و بخار از زمین بلند میشد. باد نیز به نوبه خود، ابرهای این مه را گرفتار کرد و دید ارواحی را که بر روی زمین پرواز میکردند، ایجاد کرد. به زودی مه چنان غلیظ شد که مجبور شدیم توقف کنیم.
من از این لحظه برای ساختن چندین عکس با لندکروزر 40، کراس اوور افسانه ای، در پیش زمینه استفاده کردم. تقریباً 40 ساله بود، اما هنوز در شرایط خوبی بود! این پارک ملی مجموعه خوبی از این خودروها را دارد و با منظره آتشفشانی مناسب است.
یک قسمت دیگر از دهانه دهان هنوز پیش روی ما بود – ساوانا. منظره اینجا کاملاً متفاوت است: بهجای بیابان سوخته سیاه، ما میتوانیم علفها و درختان را ببینیم، ابرهایی که لبههای دهانه دهان را سرازیر میکنند و در دامنههای ناهموار میخزند. بنابراین در اینجا ما چندین پانوراما نیز ساختیم.
چند روزی را در پای آتشفشان گذراندیم. هوا به قدری غیرمنتظره تغییر میکرد که نمی توانستیم پیشبینی کنیم تا نیم ساعت دیگر چه اتفاقی میافتد. گاهی اوقات مجبور میشدیم چندین ساعت وقت بگذاریم تا نور مناسب را بگیریم.
اما بالاخره برومو تصمیم گرفت ما را راضی کند. بامداد دهانه دهان را لایهای از مه پوشانده بود، کوهها از این مه بیرون میزدند. عکس باور نکردنی بود! طلوع خورشید در خط استوا بسیار سریع است زیرا خورشید تقریباً بهصورت عمودی طلوع میکند. اما ما از قبل آماده شده بودیم و پهپاد را در اولین پرتوهای خورشید به فضا پرتاب کردیم.
بعد از ظهر هوا دوباره مثل همیشه تغییر کرد. وقتی داشتیم از کالدرا خارج میشدیم، قطرات شدید باران روی سقف اتوبوسمان به صدا درآمد. باران در راه ما – نشانهای از خوش شانسی. ما به سفر در اندونزی ادامه دادیم!
عکس و متن سرگئی شاندین و استانیسلاو سدوف